ماه کامل و ...
از وقتی که یادم هست همینجور بودم
بعضی وقت ها که میدیدم حالم خراب است یک دفعه متوجه ماه میشدم
سه شب تقریبا همین حال را داشتم
شب ها 13، 14 و 15ام هر ماه
حس خوبی بود...
بدون دلیل مینشستم توی حیاط یا روی پشت بام، بعضی شب ها هم میرفتم کوه
مثل مجانین بودم
بی اختیار گریه میکردم
شعر میخواندم
شعر هم مینوشتم
یک مدتی ساز هم میزدم
شمع داشتم
عود داشتم
حافظ داشتم و مولانا
چقدر آسمان زیبا بود
خدایا
اینقدر درگیر زندگی شده ایم که خود زندگی را گم کرده ایم
دیشب و پری شبم حالم خوب نبود ولی اصلا یادم از نیمه ماه رفته بود
امشب ناگهان متوجه ماه شدم
برای همین تو را دعوت به تماشا کردم ای نازنین
هر چند که از هم دوریم ولی وقتی با هم به تماشای ماه بنشینیم
آخ چه لذتی دارد
انگار در آغوش یکدیگریم
جانا تو ماه کاملی
خدایا من به همین چیزهای ساده دلخوشم
و به همین دلخوشی ها زنده ام
برچسب : نویسنده : dtanhayetanha13878 بازدید : 106